سفارش تبلیغ
صبا ویژن
به مردم بیاموز و دانش دیگران را فراگیر، تا دانش خود را استوار کرده [امام حسن علیه السلام]
سه کله پوک
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» غربت و تنهایی امام حسین علیه السلام (یواشکی)

غربت و تنهایی امام حسین علیه السلام


اشعار امام حسین علیه‏السلام

استغاثه امام علیه‏السلام

سفارش امام حسین به امام سجاد علیه‏السلام

وداع امام علیه‏السلام

دختر سه ساله

مبارزه امام علیه‏السلام

آخرین خطبه

آخرین وداع


اشعار امام حسین علیه‏السلام

هنگامى که امام حسین علیه‏السلام طفل شیرخوار را دفن کرد، بپاخاست و این اشعار را قرائت کرد:

«اینان به خدا کافر شدند، و از ثواب الهى از دیر زمان اعراض کردند؛ على را در گذشته کشتند، و فرزندش حسن، زاده بهترین خلق را شهید کردند؛ و این نتیجه کینه اینان بود، آنگاه گفتند: الان بر حسین به طور جمعى یورش بریم، اى واى بر گروهى که پست هستند، جمعیت را گرد آورند براى اهل دو حرم؛ سپس حرکت کردند و یکدیگر را سفارش نمودند بر کشتن من براى خشنودى دو ملحد (عبیدالله و یزید)؛ از خدا بر ریختن خونم نترسیدند، به امر عبیدالله که زاده دو کافر است؛ ابن سعد با لشکرش همانند قطرات باران بر من تیر زدند؛ مرا جرم و گناهى از گذشته نبود، جز این که فخر مى‏کردم به نور فرقدین (دو ستاره): على بهترین خلق بعد از پیامبر، و پیغمبر که والدین او هر دو از قریشند؛ برگزیده خدا از خلق پدرم على است، سپس مادرم، پس من فرزند دو برگزیده هستم؛ نقره‏اى که از طلا خالص گردیده، من همان نقره هستم و فرزند دو طلا؛ چه کسى همانند جد من در دنیا دارد، یا همانند پدرم، پس من فرزند دو ماه هستم؛ مادرم فاطمه زهرا، و پدرم شکننده سپاه کفر است در بدر و حنین؛ ریسمان محکم دین على مرتضى است، و پراکنده کننده لشکر دشمن و نمازگزار و به دو قبله؛ براى او در جنگ احد واقعه‏اى است که حرارت آن فروکش کرد با گرفتن دو سپاه؛ سپس در احزاب و فتح، که در آن نابودى دو سپاه عظیم بود؛ در راه خدا چه کردند، امت زشت کردار با عترت پیامبر و على؛ عترت نیکوکردار نبى مصطفى، و على بزرگوار و شجاع هنگام مقابله با سپاه؛ او خدا را در کودکى پرستید، در حالى که قریش دو بت را مى‏پرستیدند؛ او بتها را رها کرد و آنها را سجده نکرد، با قریش هرگز حتى به مقدار طرفة العین.» (274)

آیا کسى هست که از حرم رسول خدا دفاع کند؟ و آیا خداپرستى در میان شما وجود دارد که درباره ظلمى که بر ما رفته است از خدا بترسد؟ و یا کسى هست که به فریادرسى ما به خدا دل بسته باشد؟ و یا کسى هست که در کمک کردن به ما چشم امید به اجر و ثواب الهى دوخته باشد؟ زنان حرم وقتى که این را از امام علیه‏السلام شنیدند صداى آنها به گریه بلند شد.

استغانه امام علیه‏السلام در دل دشمن اثرى نگذاشت، از همین رو امام علیه‏السلام مقابل اجساد مطهر یارانش آمد و فرمود:

اى حبیب بن مظاهر! و اى زهیر بن قین! و اى مسلم بن عوسجه! اى دلیران و اى پا در رکابان روز کارزار! چرا شما را ندا مى‏کنم ولى کلام مرا نمى‌شنوید؟! و شما را فرا مى‏خوانم ولى مرا اجابت نمى‌کنید؟! شما خفته و من امید دارم که سر از خواب شیرین بردارید که اینان پردگیان آل رسولند که بعد از شما یاورى ندارند، از خواب برخیزید اى کریمان و در برابر این عصیان و طغیان از آل رسول دفاع کنید.


استغاثه امام علیه‏السلام

چون امام علیه‏السلام بدن‌هاى پاک و پاره پاره‏ یارانش را دید که بر روى خاک کربلا افتاده است و دیگر کسى نمانده است که از او حمایت کند و نیز بی‌تابى اهل‌بیت را مشاهده فرمود، در برابر سپاه کوفه ایستاد و فریاد برآورد که:

هل من ذابٌ‏ٍ یذُبُّ عن حرم رسول الله؟ هل من موحٌدٍ یخاف اللّهِ فینا؟ هل من مغیث یرجو اللّه فى اغاثتنا؟ هل من معین یرجو ما عندالله فى اغاثتنا؟(275)

آیا کسى هست که از حرم رسول خدا دفاع کند؟ و آیا خداپرستى در میان شما وجود دارد که درباره ظلمى که بر ما رفته است از خدا بترسد؟ و یا کسى هست که به فریادرسى ما به خدا دل بسته باشد؟ و یا کسى هست که در کمک کردن به ما چشم امید به اجر و ثواب الهى دوخته باشد؟

زنان حرم وقتى که این را از امام علیه‏السلام شنیدند صداى آنها به گریه بلند شد.(276)

و امام سجاد علیه‏السلام چون استغانه پدر را شنید، از خیمه بیرون آمد و او آنچنان بیمار بود که نمى‌توانست شمشیر خود را حمل کند، و با این ضعف مفرط به سوى میدان حرکت کرد در حالى که ام‏کلثوم از پشت سر او را صدا مى‏زد که: اى فرزند برادرم! بازگرد، و آن حضرت مى‏گفت: اى عمه! مرا بگذار که در برابر پسر رسول خدا مبارزه کنم.

امام حسین علیه‏السلام فرمود: اى خواهر! او را نگاه دار که زمین خالى از نسل آل محمد نشود.(277)

این استغانه امام علیه‏السلام در دل دشمن اثرى نگذاشت، از همین رو امام علیه‏السلام مقابل اجساد مطهر یارانش آمد و فرمود:

یا حبیب بن مظاهر! و یا زهیر بن القین! و یا مسلم بن عوسجه! و یا ابطال الصفأ! و یا فرسان الهیجأ! مالى اُنادیکم فلا تسمعون؟! و اَدعوکم فلا تُجیبون؟! و انتم نیام ارجوکم تنتبهون، فهذه نسأ ال الرسول فقد علاهُنَّ من بعدکم النحول، فقوموا عن نومتکم ایّها الکرام و ادفعوا عن آل الرسول الصغاة اللئام.(278)

اى حبیب بن مظاهر! و اى زهیر بن قین! و اى مسلم بن عوسجه! اى دلیران و اى پا در رکابان روز کارزار! چرا شما را ندا مى‏کنم ولى کلام مرا نمى‌شنوید؟! و شما را فرا مى‏خوانم ولى مرا اجابت نمى‌کنید؟! شما خفته و من امید دارم که سر از خواب شیرین بردارید که اینان پردگیان آل رسولند که بعد از شما یاورى ندارند، از خواب برخیزید اى کریمان و در برابر این عصیان و طغیان از آل رسول دفاع کنید.

در بعضى از روایات آمده است که آن بدن‌هاى پاک به حرکت در آمدند تا به نداى امام مظلوم خود لبیک گفته باشند و به زبان حال و یا به لسان قال مى‏گفتند: «ما براى اجراى فرامین تو حاضریم و در انتظار مقدم مبارک تو هستیم.»(279)


سفارش امام حسین به امام سجاد علیه‏السلام

از امام سجاد علیه‏السلام نقل شده است که فرمود: پدرم در روز شهادتش مرا به سینه چسبانید در حالى که خون ار سراپایش مى‏جوشید و به من فرمود: اى فرزندم! این دعا را که تعلیم مى‏کنم حفظ کن که آن را مادرم فاطمه زهرا علیهاالسلام به من تعلیم کرد و او از رسول خدا و رسول خدا از جبرئیل نقل کرده‏اند، هنگامى که حاجت بسیار مهم و غمى بزرگ و امرى عظیم و دشوار به تو رو کند بگو: «بحق یس والقرآن الحکیم و بحق طه و القرآن العظیم، یا من یقدر على حوائج السائلین، یا من یعلم ما فى الضمیر، یا منفّساً فن المکروبین، یا مُفرّجاً عن المغمومین، یا راحم الشیخ الکبیر، یا رازق الطفل الصغیر، یا من لایحتاج الى التفسیر صلِّ على محمد و آل محمد و افعل بى کذا و کذا.»(280)

نوشته‏اند: امام علیه‏السلام هزار و نهصد و پنجاه نفر از سپاه دشمن را به استثناى مجروحان به قتل رسانید تا این که عمر بن سعد فریاد برآورد: واى بر شما! مى‏دانید با چه کسى مبارزه مى‏کنید؟! این فرزند على بن ابى طالب کشنده عرب است! پس، از همه سوى بر او بتازید؛ پس از صدور این فرمان صد و هشتاد نفر با نیزه و چهار هزار نفر با تیر به آن حضرت حمله‌ور شدند.


وداع امام علیه‏السلام

در این هنگام امام عیله السلام براى وداع به سوى خیام آمد و فرمود: «یا سکینه! یا فاطمه! یا زینب ! یا ام‌کلثوم! علیکنّ منّى السّلام!»

سکینه فریاد بر آورد: اى پدر! آیا تن به مرگ داده‏اى؟!

امام علیه‏السلام فرمود: چگونه چنین نباشد کسى که نه کمک کننده‏اى دارد و نه یاورى؟

سکینه گفت: اى پدر! ما را به حرم جدمان بازگردان!

امام علیه‏السلام فرمود: اگر مرغ قطا را رها مى‏کردند مى‏خوابید.(281)

خانم‌هاى حرم با شنیدن سخنان امام به زارى و شیون پرداختند، امام علیه‏السلام آنها را آرام فرمود و روى به‏ ام اکلثوم نمود و گفت: اى خواهر! تو را وصیت مى‏کنم که خوددار باشى! آنگاه سکینه فریادکنان به سوى امام آمد، و آن حضرت سکینه را بسیار دوست مى‏داشت، او را به سینه چسبانید و اشک او را پاک کرد و گفت:

سیطول بعدى یا سکینه فاعلمى منک البکأ اذا الحمام دهانى لا تحرقى قلبى بدمعک حسرًْ مادام منّى الروح فى جثمانى فاذا قلت فانت اولى بالّذى تأتیننى یا خیرة النّسوان.(282) و (283)


دختر سه ساله

هنگامى که امام علیه‏السلام با اهل حرم وداع کرد و اراده میدان فرمود: دختر سه ساله خود را بوسید و آن طفل از شدت تشنگى فریاد بر آورد: «یا ابتاه! العطش!» آن حضرت فرمود: اى دختر کوچک من! صبر کن تا برایت آبى بیاورم.

پس آن حضرت روانه میدان شد و به سوى فرات رفت، در این زمان مردى از سپاه کوفه آمد و گفت: اى حسین! لشکر به خیمه‏ها ریختند.

آن حضرت از فرات بیرون آمد و خود را به سرعت به خیمه‏ها رسانید. آن دختر کوچک به استقبال پدر آمد و گفت: اى پدر مهربان! براى من آب آورده‏اى؟!

امام از شنیدن این سخن، اشک از دیدگانش جارى شد و فرمود: عزیزم! به خدا سوگند که تحمل تشنگى و بی‌قرارى تو بر من دشوار است؛ پس انگشت خود را در دهان آن طفل گذارد و دست بر پیشانى او کشید و او را تسلى داد؛ و چون امام خواست از خیمه‏ها بیرون رود آن طفل به سوى امام دوید و دامان امام را گرفت، امام فرمود: اى فرزندم! نزد تو خواهم آمد.(284)

از امام باقر علیه‏السلام نقل شده است: امام حسین علیه‏السلام چون هنگام شهادتش رسید دختر بزرگش فاطمه را خواند و نامه‏اى پیچیده به او داد و وصیتى به صورت شفاهى به او فرمود، و على بن الحسین علیه‏السلام به گونه‏اى بیمار بود که امید بهبودى او را ظاهراً نداشتند و فاطمه آن نوشته را به على بن الحسین تسلیم کرد و پس از او به ما رسید.(285)


مبارزه امام علیه‏السلام

آنگاه امام علیه‏السلام در حالى که شمشیرش را برهنه کرده بود در برابر سپاه دشمن ایستاد و این اشعار را قرائت فرمود:

انا ابن على الطُّهر من آل هاشمٍ کفانى بهذا مفخراً حین افخر و جدّى رسول اللّه اکرم من مشى و نحن سراج الله فى الخلق نزهر و فاطم امُّى من سلالة احمد و عمّى یُدعى ذا الجناحین جعفر و فینا کتاب اللّه أُنزل صادقاً و فینا الهدى و الوحى بالخیر یُذکر و نحن امان اللّه للنّاس کلّه منطول بهذا فى الانام و نجهر و نحن ولاْ الحوض نسقى وُ لا تنابکأس رسول اللّه ما لیس یُنْکر و شیعتنا فى النّاس اکرم شیعة و مبغصنا یوم القیامة یخسر.(286) و (287)

سپس آنان را به مبارزه طلبید و هر کس به میدان قدم مى‏نهاد او را به قتل مى‏رسانید تا گروه زیادى از دشمن را کشت، پس بر میمنه سپاه حمله کرد و مى‏گفت:

الموت اولى من رکوب العار و العار اولى من دخول لنارح.(288)

آنگاه بر مسیره حمله‌ور مى‏شد و مى‏فرمود:

انا الحسین بن على آلیت ان لا انثنى احمى عیالات ابى امضى على دین النبى.(289) و (290)

امام فرمود: لباسى را براى من آرید که کسى در آن طمع نکند تا آن را زیر لباس‌هایم بپوشم که از بدنم بیرون نیاورند، پس لباس کوتاهى را براى او آوردند، آن حضرت فرمود: نه، این لباس اهل ذلت است؛ آنگاه لباس کهنه‏اى را گرفته و آن را پاره نمود و در بر کرد. پس آن را چاک زده و پوشید، و چنین کرد که آن را بیرون نیاورند.

نوشته‏اند: امام علیه‏السلام هزار و نهصد و پنجاه نفر از سپاه دشمن را به استثناى مجروحان به قتل رسانید تا این که عمر بن سعد فریاد برآورد: واى بر شما! مى‏دانید با چه کسى مبارزه مى‏کنید؟! این فرزند على بن ابى طالب کشنده عرب است!(291) پس، از همه سوى بر او بتازید؛ پس از صدور این فرمان صد و هشتاد نفر با نیزه و چهار هزار نفر با تیر به آن حضرت حمله‌ور شدند.(292)

امام علیه‏السلام بر اعور سلمى و عمرو بن حجاج زبیدى که با چهار هزار نفر بر شریعه نگهبان بودند حمله کرد و اسب خود را در شریعه فرات راند، و چون اسب سر در آب برد که بنوشد امام فرمود: تو تشنه‏اى و من تشنه، واللّه که آب ننوشم تا تو آب نخورى، و چون اسب سخن امام را شنید سر برداشت، و آب ننوشید! گویا سخن امام را فهمید.

امام حسین علیه‏السلام فرمود: بنوش که من نیز بنوشم! پس امام علیه‏السلام دستش را دراز کرد و مشتى از آب را برداشت.

شمر به امام گفت: به خدا سوگند که به آن دسترسى پیدا نخواهى کرد.

پس مردى به امام علیه‏السلام گفت: فرات را مى‏بینى که همانند شکم ماهیان جلوه مى‏کند؟! به خدا سوگند که از آن ننوشى تا لب تشنه جان دهى!

امام حسین علیه‏السلام فرمود: خدایا او را تشنه بمیران.

نوشته‏اند که: آن مرد پس از آن ماجرا فریاد مى‏زد: مرا آب دهید! آب برایش مى‏آوردند و آنقدر مى‏نوشید که از دهانش مى‏ریخت، باز فریاد مى‏زد: مرا سیراب کنید! تشنگى مرا کشت! و چنین بود تا جان داد.(293)

برخى هم گفته‏اند که: در آن هنگام سوارى گفت: اى ابا عبدالله! تو از خوردن آب لذت مى‏برى در حالى که حریم تو را غارت مى‏کنند؟!

پس امام از شریعه بیرون آمد و بر آن قوم حمله کرد تا خود را به خیمه آل الله رسانید و دید که سراپرده‏اش هنوز از دستبرد دشمن در امان مانده است.(294)


آخرین خطبه

امام علیه السلام در آخرین خطبه خود با بیانى بلیغ و رسا دشمنان را از مغرور شدن به دنیا و به آن بر حذر داشت، و از نوشته مورخان چنین بر مى‏آید آن حضرت به فاصله کوتاهى پس از ایراد این خطبه پر شور به شهادت رسید، و آن خطبه چنین است:

عباد الله اتقوا الله و کونوا من الدنیا على حذر فان الدنیا لو بقیت لاحد و بقى علیها احد لکانت الانبیأ احق بالبقأ و اولى بالرضأ و ارضى بالقضأ، غیر ان الله تعاى خلق الدنیا للبلأ و خلق اهلها للفنأ، فجدیدها بال و نعیمها مضمحل و سرورها مکفهر و المنزل بلغة و الدار قلعة، فتزودوا فانّ خیر الزاد التقوى و اتقوا الله لعلّکم تفلحون.(295)

اى بندگان خدا! تقواى خدا پیشته سازید و از دنیا حذر کنید، اگر دنیا براى کسى باقى مى‏ماند و کسى در دنیا جاویدان بود انبیاى الهى سزوارترین مردم به بقأ و اولى به رضا و خشنودى و راضى‏تر به قضاء الهى بودند، ولى خداى تعالى دنیا را براى بلا و آزمایش آفریده است و اهل آن را براى فنا خلق فرموده، هر چیز نو و جدید آن کهنه مى‏شود و نعمت‌هاى آن از بین مى‏رود و سرور آن به تلخى مبدل گردد؛ دنیا منزل ماندن نیست بلکه محل توشه برگرفتن است، پس توشه برگیرید که بهترین توشه‏ها تقوى است و تقواى خدا را پیشه سازید تا رستگار شوید.


آخرین وداع

سپس امام علیه‏السلام براى بار دوم به خیام آمد و با اهل‌بیت خود وداع فرمود و آنان را به صبر و شکیبایى فراخواند و به ثواب و اجر الهى وعده داد و فرمان داد که لباس‌هاى خود را پوشیده و آماده بلا شوند و به آنان فرمود: خود را براى سختی‌ها مهیا کنید و بدانید که خداى تعالى حافظ و حامى شماست و به زودى شما را از شر دشمنان نجات خواهد داد، و عاقبت امر شما را ختم به خیر خواهد نمود و دشمنان شما را به انواع گرفتار خواهد ساخت و در عوض رنج‌ها و سختی‌هایى که مى‏کشید شما را از انواع نعمت‌ها و کرامت‌ها برخوردار خواهد کرد، پس شکوه مکنید و سخنى نگوئید که از قدر و ارزش شما بکاهد.(296)

آنگاه فرمود: لباسى را براى من آرید که کسى در آن طمع نکند تا آن را زیر لباس‌هایم بپوشم که از بدنم بیرون نیاورند، پس لباس کوتاهى را براى او آوردند، آن حضرت فرمود: نه، این لباس اهل ذلت است؛ آنگاه لباس کهنه‏اى را گرفته و آن را پاره نمود و در بر کرد.(297). پس آن را چاک زده و پوشید، و چنین کرد که آن را بیرون نیاورند.

و چون خواست به طرف میدان رود التفاتى به سوى دخترش که از زنان جدا گشته و در گوشه‏اى مى‏گریست و ندبه مى‏کرد، نمود، امام علیه‏السلام نزد او آمد و او را تسلى داد و این زبان حال اوست:

هذا الوداع عزیزتى و الملتقى یوم القیامة عند حوض الکوثر فدعى البکأ و للارسار تهیئى و استشعرى الصبر الجمیل و بادرى و اذا رایتینى على وجه الثرى دامى الورید مبضعاً فتصرى.(298)

پی‌نوشت‌ها:

274- الاحتجاج 2/101.

275- حیاة الامام الحسین 3/274.

276- الملهوف، 51.

277- بحار الانوار 45/46.

278- المفید فى ذکرى السبط الشهید، 115.

279- المفید فى ذکرى السبط الشهید، 115.

280- نفس المهموم، 347.

281- این مثل را در جائى به کار مى‏برند که کسى مجبور بر انجام امرى شود که آن را مکروه بدارد.

282- «اى سکینه! بدان که طولانى خواهد بود، گریه کردن تو پس از شهادت من؛ دل مرا با اشک حسرت خویش مسوزان، مادامى که جان در تن من است؛ و هنگامى که کشته گردم تو اولى هستى که در سوگ من نشینى اى برگزیده زنان.»

283- نفس المهموم، 346.

284- مخزن البکأ ملا صالح بر غانى، مجلس نهم.

285- بحار الانوار، 46/17.

286- «من فرزند على پاک از خاندان هاشمم، و فخر مى‏کنم و این فخر مرا کافى است؛ جدم رسول خدا بهترین کسى که روى زمین حرکت کرد، و ما مشعل‌هاى نورانى الهى در میان خلقیم، مادرم فاطمه از سلاله احمد است، و عمویم جعفر است که صاحب دو بال مى‏باشد؛ در میان ما کتاب خدا به صدق نازل گردیده، و در ما هدایت و وحى به خوبى ذکر مى‏شود؛ ما امان خدائیم براى تمام مردم، که آشکارا و پنهان آن را بیان مى‏کنیم، ما صاحبان حوضیم دوستان را سیراب مى‏کنیم با ظرف رسول خدا، و این قابل انکار نیست؛ پیروان ما در میان مردم گرامى‏ترین پیروانند، و دشمن ما روز رستاخیز زیانکار است.»

287- الاحتجاجف 2/103.

288- «مردن به از آلوده شدن به عار و ننگ، و عار به از داخل شدن در آتش».

289- «من حسین فرزند على هستم، سوگند یاد کردم که تسلیم نشوم، عیالات پدرم را حمایت مى‏کنم، و پیرو دین نبى اکرم باشم.»

290- مقتل الحسین مقرم 274.

291- «هذا ابن الانزع البطین، هذا ابن قتال العرب».

292- مناقب ابن شهر آشوب 4/110.

293- مقاتل الطالبیین، 86.

294- مناقب ابن شهر آشوب 4/58. مرحوم شعرانى مى‏گوید: اینگونه غفلت و فریب شایسته مقام امامت نیست هر چند جلودى ناقل این جریان از مشاهیر اخباریین است و امیرالمؤمنین فرمود: «لا استغفل عن مکیدة»و اگر از امامت هم قطع نظر کنیم زیرکى و تیزهوشى آنان قابل انکار نیست.(ترجمه نفس المهموم 249).

295- حیاة الامام الحسین 3/282.

296- نفس المهموم، 355.

297- الملهوف، 51.

298- «اى عزیز من! این آخرین وداع است، و ملاقات روز قیامت نزد حوض کوثر خواهد بود؛ گریه را رها کن و براى اسارت مهیا باش، بردبارى نیکو را شعار خود قرار ده؛ و چون پیکر قطعه قطعه مرا روى خاک مشاهده کردى، در حالى که از رگ‌هایم خون جارى است، شکیبائى کن».

منبع:قصّه کربلا- به ضمیمه قصّه انتقام، على نظرى‏منفرد.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سه کله پوک ( سه شنبه 85/11/3 :: ساعت 3:59 عصر )
»» داستان مردی که به زیارت آقا امام حسین نمی رفت (یواشکی)

شخصی از بزرگان هند به قصد مجاورت کربلای معلّی به این شهر آمد و مدت شش ماه در آنجا ساکن شد و در این مدت داخل حرم مطهر نشده بود و هر وقت زیارت حضرت امام حسین علیه السلام را اراده می‌کرد، بر بام منزل خود رفته، به آن حضرت سلام می کرد و او را زیارت می‌نمود؛ تا این که سرگذشت او را به «سید مرتضی»که از بزرگان آن عصر و مرسوم به «نقیب الاشراف» بود رساندند.

سید مرتضی به منزل او رفت و در این خصوص او را سرزنش نمود و گفت: «از آداب زیارت در مذهب اهل‌بیت علیه السلام این است که داخل حرم شوی و عقبه و ضریح را ببوسی. این روشی را که تو داری، برای کسانی است که در شهرهای دور می‌باشند و دستشان به حرم مطهر نمی‌رسد.»

آن مرد چون این سخن را شنید گفت: «ای نقیب الاشرف» از مال دنیا هر چه بخواهی از من بگیر و مرا از رفتن معذور دار.

هنگامی که سید مرتضی سخن او را شنید بسیار ناراحت شد و گفت: «من که برای مال دنیا این سخن را نگفتم؛ بلکه این روش را بدعت و زشت می‌دانم و نهی از منکر واجب است.»

وقتی آن مرد این سخن را شنید، آه سردی از جگر پر دردش کشید. سپس از جا برخاست و غسل زیارت کرد و بهترین لباسش را پوشید و پا برهنه و با وقار از خانه خارج شد و با خشوع و خضوع تمام، نالان و گریان متوجه حرم حسینی گردید تا این که به در صحن مطهر رسید .

نخست سجده شکر کرد و عتبه صحن شریف را بوسید. سپس برخاست و لرزان، مانند جوجه گنجشکی که آن را در هوای سرد در آب انداخته باشند، بر خود می‌لرزید و با رنگ و روی زرد، همانند کسی که یک سوم روحش خارج گشته باشد، حرکت می‌کرد تا این که وارد کفش کن شد. دوباره سجده شکر به جا آورد و زمین را بوسید و برخاست و مانند کسی که در حال احتضار باشد داخل ایوان مقدس گردید و با سختی تمام خود را به در رواق رسانید.

چون چشمش به قبر مطهر افتاد، نفسی اندوهناک بر آورد و مانند زن بچه مرده، ناله جانسوزی کشید. سپس به آوازی دلگداز گفت: «اَهَذا مَصرَعُِِِ سیدُالشهداء؟ اَهَذا مَقتَلُ سیدُالشهداء؟ ؛ آیا اینجا جای افتادن امام حسین علیه السلام است؟ آیا اینجا جای کشته شدن حضرت سیدالشهداء است؟»

پس فریاد کشید و نقش زمین شد و جان به جان آفرین تسلیم نمود و به شهیدان راه حق پیوست.»

منبع:

داستان‌های علوی، ج4، ص210/ دارالسلام عراقی، ص301.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سه کله پوک ( سه شنبه 85/11/3 :: ساعت 3:56 عصر )
»» این صدای تپش قلبم نیست ... (جزیره)

این صدای تپش قلبم نیست در نهان خانه ی دل سینه زنی است!


یا ابا عبد الله الحســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــِین   (ع)


غریب مادر حسین تشنه       


       عزیز زهرا ست  به زیر دشنه 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سه کله پوک ( سه شنبه 85/11/3 :: ساعت 3:33 عصر )
»» پرچم سرخ تو آقا مست و هواییم می کنه... (یواشکی)



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سه کله پوک ( دوشنبه 85/11/2 :: ساعت 11:30 عصر )
»» اگر دست پدر بودی به دستم /کجا کنج خرابه می نشستم؟ (یواشکی)

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سه کله پوک ( دوشنبه 85/11/2 :: ساعت 11:27 عصر )
»» عشق یعنی.... (یواشکی)

عشق یعنی با جهان بیگانگی
عشق یعنی شب نخفتن تا سحر
عشق یعنی سجده ها با چشم تر
عشق یعنی در جهان رسوا شدن
عشق یعنی اشک حسرت ریختن
عشق یعنی لحظه های التهاب
عشق یعنی لحظه های ناب ناب
عشق یعنی دیده بر در دوختن
عشق یعنی در فراقش سوختن
عشق یعنی سرورای آویختن
عشق یعنی زندگی را باختن
عشق یعنی عطر گلهای سفید
عشق یعنی یک بغل دلدادگی

 
یواشکی

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سه کله پوک ( دوشنبه 85/11/2 :: ساعت 3:6 عصر )
»» این چه شمعی است که دل ها همه پروانه‏ی اوست

یواشکی



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سه کله پوک ( دوشنبه 85/11/2 :: ساعت 3:0 عصر )
»» سیر گلستانم آرزوست ... (یواشکی)

 

یا رقیه بتت الارباب

با چشم بسته سیر گلستانم آرزوست
نظاره ی جمال تو جانانم آرزوست
شهرا مگر خرابه ی ما سوی ما کشد
زان رو بود که خانه ی ویراتن آرزوست
تا دست تو به داد پریشانیم رسد
از دست خصم موی پریشانم آرزوست
منعم مکن چو بر دهن خویش می زنم
یاد لب تو لطمه ی دندانم آرزوست
من خیزران به دست نیم بی هراس باش
حرفی بزن که آیه ی قرآنم آرزوست

بابا منم شبیه کتک خورده ی علی
چون مادرم فاطمه قد کمانم آرزوست
دیدم که نیزه خون گلوی تو می مکد
پاره گلوی نیزه ی عدوانم آرزوست

امشب شب دردانه ی ابا عبدالله بی بی حضرت رقیه ست هیئت رفتی منو یادت نره ها!!!!

یواشکی



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سه کله پوک ( دوشنبه 85/11/2 :: ساعت 2:54 عصر )
»» این چه حزنی است نهفته در نام تو .... (یواشکی)

اصحاب حسین(ع)

این چه حزنی است نهفته در نام تو که بی اختیار،دلها را می شکند و اشک را در پشت پلک ها بی قرار می کند؟

این چه غم شگرفی است که تداعی خاطره مقدس تو بر قلب ها می نشاند و جگرها را خواه  و ناخواه به آتش می کشاند؟

آدم(ع) که برای پذیرش توبه ی خویش خدا را به اسماء الحسنی او سوگند می داد وقتی به نام تو رسید-یا قدیم الاحسان بحق الحسین-بی اختیار دلش شکست و برای اول بار حضور اشک را در چشمها تجربه کرد،از جبرئیل پرسید که چه سری است در این نام که فرق دل را می شکافد و آسمان چشم را بارانی می کند؟

آنگاه جبرئیل(ع) مصیبت عاشورای تو را بیان کرد آدم سیر گریست و تازه پی به راز«انی اعلم ما لا تفعلون» خداوند برد.

باری این گریه دست ما نیست.اختیار اشک در این مصیبت با ما نیست .ما برای ثواب گریه نمی کنیم،چه کسی می تواند برای ثواب گریه کند؟ گریه کردن بال بسته می خواهد،گریه کردن دل شکسته می طلبد،ما دق می کنیم اگر برای تو گریه نکنیم.

دل ما از سنگ هم که باشد در مصیبت تو نه می شکند که خون می شود کدام سنگ را روز عاشورا از زمین برداشتند و دلش را خونین ندیدند؟

دل ما چگونه خون نباشد از این مصیبت جانسوز؟

چگونه می شود که تو بر فراز قله حقیقت بایستی  و فریاد بزنی « هل من ناصر ینصرنی» و ما در حسرت این چهارده قرن عقب ماندن از کلام تو در حسرت چهارده قرن دیرتر رسیدن به عاشورای تو در حسرت چهارده قرن دیرتر شنیدن فریاد استمداد تو در خویش مچاله نشویم؟

آنها که یک روز دیرتر به عاشورای تو رسیدند مگر نه تا آخر عمر در آتش حسرت گداخته شدند؟

این«یا لیتنا کنا معک» به خدا تعارف نیست،ما چهارده قرن در عدم،از غم این عقب ماندگی خویش خون دل خورده ایم.تو در پاسخ زینب که در آخرین لحظات وداع عرضه داشت:«اعزمت للموت» گفته باشی«چگونه عزم مرگ نکند آن کس که میان خیل کفار و بی یاور و معین مانده است؟»و ما آتش نگیریم از این کلام؟

تو به قمر بنی هاشم گفته باشی«الان انکسر ظهری و قلت حلیتی» و پشت آسمان نشکند و قلب از هم ندرد؟

چگونه ممکن است تو به سکینه گفته باشی :«لا تحرقی قلبی» و قلب ما از آتش نهفته در تک تک حروف این کلام خاکستر نشود؟

سجاد تو این معنای آیه فاستقم این آمیزه جهان سوز زنجیر و استخوان و صبر بر در دروازه شام  گفته  باشد :«یا لیت امی لم تلدنی» و ما از شرم زنده بودن خویش نمیریم؟

زینب تو این آبروی صبر دستهای استیصال بر سر نهاده باشد و در بلندای اضطرار ضجه زده باشد که «اما فیکم مسلم»،و ما بعد از این سوال جگر سوز زیستن را بتوانیم؟

تو پاره جگر خویش را بر دست گرفته باشی و خون آن عزیز خداوند را به آسمان پاشیده باشی و گفته باشی :«آنچه این مصیبت را بر من آسان می کند در نظر معشوق بودن آن است» و ما تحمل این مصیبت که بالهای ملائک را از اشک هایشان تر کرد چگونه بتوانیم؟

دشمن تو –لعنت الله عیله-در آستانه قتلگاه گفته باشد«شغلتنی نور وجهه عن التفکر فی قتله»و ما... و ما...دلهایمان همیشه شکسته است و اشک در پشت پلک هایمان هماره بی قرار می کند...

 

            استاد بزرگ سید مهدی شجاعی



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سه کله پوک ( یکشنبه 85/11/1 :: ساعت 4:30 عصر )
»» می شنوی؟؟؟؟؟ (یواشکی)

با نام خدای حسین

صدای گام های محرم در کوچه های سرد و نمناک تاریخ پیچیده است!
 نمیشنوی؟؟
هل ناصر من ینصرنی؟؟؟؟
صدای شیهه ی اسبان ناشکیب
 موی برتن سواران بی رحم ساعت راست میکند!
خارها دلشان تنگ است......صدای خنده ی کودکان به آسمان برخاست
خارها دلشان تنگ است..... مقدس ترین مرد........
حسین گریبان تاریخ گرفته است!
تاریخ! بنگار......
از خیمه ها بنویس ، از فرات بنویس، از نینوا بنویس،
از آفتاب بنویس، از نگاه بنویس.........
آری! از خارها بنویس......خارهایی که دلشان تنگ است
تاریخ! بدان که خارها دلشان تنگ است.....خبر به خدای حسین برسانید
خبر به حسین برسانید.........خارها دلشان تنگ است!
کسی جز خارها نظاره گر گذر تاریخ نبوده است!
خدای حسین این را بدان......خدای خارها چند سالی ست که مرده است!
خارها بدون خدا در بیابان رها شده اند! خارها دلشان تنگ است....
خدای ایشان کیست؟؟؟
حسین! تاریخ را دوباره بنگار........
این بار خدای ما را نیز برایمان بساز..........
خدایی نه از جنس چوب خدایی نه از رنگ خون خدایی نه از شور عشق
خدایی برای حقیقت بساز!
مقدس ترین مردِ تاریخ !
تاریخ سازخدایت کدامین نشان خدایی بداده تو را؟؟
خدایم میان همه کوچه ها گم شده.......کجایی خدایا کجایی خدا؟؟؟؟!
خدا.........................

یواشکی 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سه کله پوک ( یکشنبه 85/11/1 :: ساعت 4:14 عصر )
   1   2   3   4   5      >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

توجه کنیییییییییید (یواشکی)
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 1
>> بازدید دیروز: 5
>> مجموع بازدیدها: 73716
» درباره من

سه کله پوک

» فهرست موضوعی یادداشت ها
مذهبی (یواشکی)[32] . اس ام اس (یواشکی)[4] . چرندیات گامبوووو برای عاشقاااا[3] . حرف های حساب . حرف های عاشقونه .حرف های قشنگ (یواشکی)[3] . عکس و مطالب طنز (یواشکی)[3] .
» آرشیو مطالب
زمستان 1385

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
وقایع

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان


» وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
» موسیقی وبلاگ

» طراح قالب