یا رقیه بتت الارباب
با چشم بسته سیر گلستانم آرزوست
نظاره ی جمال تو جانانم آرزوست
شهرا مگر خرابه ی ما سوی ما کشد
زان رو بود که خانه ی ویراتن آرزوست
تا دست تو به داد پریشانیم رسد
از دست خصم موی پریشانم آرزوست
منعم مکن چو بر دهن خویش می زنم
یاد لب تو لطمه ی دندانم آرزوست
من خیزران به دست نیم بی هراس باش
حرفی بزن که آیه ی قرآنم آرزوست
بابا منم شبیه کتک خورده ی علی
چون مادرم فاطمه قد کمانم آرزوست
دیدم که نیزه خون گلوی تو می مکد
پاره گلوی نیزه ی عدوانم آرزوست
امشب شب دردانه ی ابا عبدالله بی بی حضرت رقیه ست هیئت رفتی منو یادت نره ها!!!!
یواشکی